سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یزدان من دریاب مرا...

این بار مخاطبم تنها تویی بی واسطه می نویسم پس 

به نام تو معبود من....

دلتنگم معبود من... دلم برای آسمان آبیت پر می کشد .... اما سقف مانع می شود از اوجش ... دلم برای نوازشت پر

می کشد اما گناهانم مانع می شوند از لمس روح نوازشگرت...

معبود من شکسته ام ... شکسته از این روزگار... این هوایی که دیگر پاک نیست... این دیاری که دیگر آشنا

نیست... این نگاهی که دیگر... دیگر نه از اول مال من نبود...

 معبود من اینجا که تبعیدم کردی کجاست؟ زمین یا جهنم؟؟ این جا آتش دلتنگی، حسرت ، تنهایی،  بی اویی، بی

فردایی، بی هدفی .... مرا می سوزاند اما جهنم تو فقط مرا به تقاص گناهانم....

پروردگارا صبر را از بر شده ام دیگر امتحان برای چیست؟؟ من که راضی بودنو نبودنم فرقی ندارد... تو سرنوشتم

را نوشته ای... اعتراض به کارم نمی آید... پس چرا هر از چند گاهی همه ی ستون های بدنم را می لرزانی ؟

پروردگار من ... تا به دویدن در تاریکی؟ تا به کی صبر برای رسیدن به هیچ.... تا به کی پریدن از خواب نیمه شب

برای کابووس های تلخ... خدایا کی صبرت به پایان می رسد... قصد نداری دل بسوزانی به حال اسف بارم؟ من

دیگر توان دویدن و جان خواهش ندارم.... خدای من ، من دیگر زمینت را به سختی می بینم چه رسد به آسمانت

را...تا کی می خواهی اینجا آواره نگهم داری ؟؟؟ تا کی؟؟

پرستوی خیالم برای یافتنت رفت اما دیگر نیامد... نگو که جلدش کردی!! آن پرستو مال من بود... خبرت را از او

می گرفتم....

انقدر من بد شدم که حتی از رسیدن خبرت هم به من بیزاری...

معبود من درمانده ندیدی؟ من درمانده ام چرا نمی بینیم؟؟؟

امشب به قصد مردن می خوابم پروردگارم مرا ببر... بگذار همه سرزنشم کنند... بگذار غم نوشتم را دوست نداشته

باشند... بگذار بگویند تلخ می نویسی... بگذار بگویند سزاوارم... بگذار حرفه دلم را نخوانند... بگذار از خاطرشان

پاکم کنند... اما تو مرا ببر...

دیگر تاب ماندنم نیست... دیگر قلبم توان ضربه ندارد.... بغض دارد خفه ام می کند... خدا می شنوی... مرا از اینجا

که اسیرم ببر... ببر...


+ نوشته شـــده در چهارشنبه 91/2/13ساعــت 8:29 عصر تــوسط یاسمین | نظر