سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جای خالی ها...

به نام او....

تنها یادگاریت روی میزم غمگین نشسته است و به من می نگرد... گویی او هم دلتنگ توست... دل چند

نفر را با رفتنت آزرده ای؟ با این که اینجا همه از رفتنت آزرده خاطریم ولی باید بگویم این از خوبی

توست.... یعنی اگر کسی برود و رفتنش غمگینمان کند خیلی بهتر از آن است که کسی با آمدنش عذابمان

دهد... واین این نشان می دهد چقدر تو خوبو پاکو دوست داشتنی هستی که با رفتنت ... خورشید خنده

 های من غروب کرد ، سیل اشکانم جاری شد و مهتاب روی پوست سبزه ام نشستو آن را مهتابی کرد...

این جا همه چیز هست جز تو که با بودنت می شود نبوده هارا نادیده گرفت...... و حال با نبودنت و بودن

همه ی این چیز ها نقطه چین ها حس می شوند... جای خالی ها حس می شوند.... می دانم که الان می

گویی تو که گفته بودی دیگر از من نمی نویسی... تلاش کردم چند روزی ننوشتم اما نشد... چه کنم بهار

 استو هوای دلم ابری ست... 

چقدر دلم می خواست همه ی احساسم را بدون سانسور برایت می نوشتم ولی می ترسم کاغذ بی چاره

طاقتش را نداشته باشد... هر چه باشد زیر قلم یخ زده ی من که قرار است از عشق پاک و ناب بنویسد

سفیدی رنگش سیاه می شود... کبود می شود... می دانم که کم می آورد.... می دانم که نمی توند تحمل

کند... که از چیزی که از قلب من می جوشد و وجود محکم و خاکی مرا ویران کرده است را در خود

بگنجاند... می دانم که ویران می شود اما نمی دانم چرا ساکت است و هیچ نمی گوید....


+ نوشته شـــده در چهارشنبه 91/2/27ساعــت 7:35 عصر تــوسط یاسمین | نظر