سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
من به تو دل دادم...

به نام او...

من همان دم که به تو دل بستم...                              من همان دم گذر ثانیه ها را به خدا وابستم

من همان دم به بدی به غرور خندیدم...                     

من به تو دل دادم....

من همان دم همه ی زندگی ام را به قمار چشم هایت باختم....

من همین جا....در پس پرده ی عشق... رو به تو جان دادم....

تو تماشا کردی... تو به من خندیدی... به چه چیز؟

تو به عشق و دل من خندیدی؟

تو چه بی رحم به خاکستر شدنم خندیدی...

تو چه بی رحم همه خاطره ها را ز سرت وا کردی....

من به تو دل دادم....

من سر بازی دل دادگی ام جان دادم....

من سر فاصله ها داد زدم تا به تو نزدیک شوم....

من سر تنهایی با خودم جنگیدم....

پلک ها را بستم ... تا نبینم به چه شوقی ... به دلم مشت زدی...

به چه شوقی ... یک به یک فاصله ها را تو تمنا کردی...

تا نبینم... تا نبینم به چه شوقی سر یک پیچ بزرگ ... به من و هستی من خندیدی...

تو که رفتی زمان رو به من دست تکان داد که یعنی خوابم...

تو که رفتی دل من ساکن ماند که یعنی مردم...

تو که رفتی عشق به مرداب حسادت می کرد...

و تو آسان رفتی...

من همین جا پای این بید بزرگ مجنون گذر تکتک آن ثانیه ها را تمنا کردم...

من به تو دل بستم ...

تو چه بی رحم دلم را به اسارت بردی...


+ نوشته شـــده در یکشنبه 91/5/8ساعــت 3:35 عصر تــوسط یاسمین | نظر