به نام او...
چه توانایی داری ستاره ی من ... من در مقابل طوفان رفتنت تاب اوردم با سیلاب نیامدنت کنار آمدم با زلزله ی خنده های مستانه ات با او ویران نشدم اما فریادت مرا شکست ... آری تو بزرگی ولی شاهکار نکردی ، گل نزدی ستاره! تنها دل کوچکی را شکستی که فقط بزرگترین آرزویش دیدن لبخند های زیبای تو بود ...
بزرگترین تبریک برای تو که توانستی صدای دل مرا دربیاوری... موفق شدی، شکست... خوش حال باش ، این از بزرگی توست... دوست داشتنی تر شدی و بزرگتر قهرمان.. از عشقت بیزار نیستم چون دیشبم با تو سحر شد هرچند از راه دور ولی با تو سحر شد... همین بس است برای من تنها.. ولی چه طور می توانی دوباره بخندی با دلی که از من شکستی با نام و یادی که از من گرفتی ... خیلی بد تنبیه م کردی آن هم به گناه نکرده... دو قدم فاصله ات را از منی که مشتاق آمدنت بودم بیشتر کردی دیگر حتی کفشهایت را که نگاهم از شرم با تو بودن رویش گره خورده بود نمیبینم... چرا فریادت را با فریاد جواب ندادم...؟؟؟ چرا سیلی توهینت را با نوازش عشق جواب دادم ؟؟؟ چرا باز هم نگفتم دوستت دارم؟؟؟ چرا باز تو احساسم را نفهمیدی؟؟؟ چرا حرفم به اندازه ی غریبه ای برایت خواندنی نیست ؟؟؟ چرا مرا نمی بینی؟؟؟
دیدارمان باشد به قیامت اما نه برای شکایت تک ستاره ی من برای زیارت چشمان گیرایت و برای دیدن دوباره ی روی ماهت... دل شکسته ام را بند نمی زنم تا از تو یک یادگاری دیگر داشته باشم تا لحظه های بی کسی ام را پر کند... اما...
نه تو همان بهتر که بخندی شاید من راحت تر از نفس مسموم بی چاره ام بگذرم... و دم و بازدم هایم را جا بگذارم... دیشبم را هرگز فراموش نمی کنم تک ستاره در هفت آسمان بی رنگم...
تو لحظه های پر رنگ معنوی تون یه دل
فراموش نکنید از دعا بی نصیب نزاریدش....!!!!