به نام او... سرو بلند دوستی ما را صدا می زد یه روز با آن همه ناز و نوازش های سبز مارا به سیلی می زد یه روز موج نگاهش انگار آرام اما بی قرار ما را به فریاد صدا می زد یه روز شاکی ز یک جا نشینی بود و ما میل دویدن داشتیم میلی که مارا می دواند اورا به حسرت می نشاند ما دل به هم بستیمو او در فکر دل کندن ز خاک ما دست در دست هم و او همچنان درگیر خاک ما را به فریادی بلند همچون حسادت سرخ رنگ به بی همی فرمان نمود دستش ز ما کوتاه و ما رقصان میان بادها شاکی ز دست باد بود چرا؟ ما را به اوج می برد ما که به اوج می رسیم اورا نمی دانم چه سود....
او را نمی دانم چه سود...