بهای یک توهین....
به نام او....
این بار جنس نوشته هایم کمی فرق دارد... کمی ناجنس شده....
شاید چون تیغ سرزنش و توهین را به نا حق دارم روی شاهرگ نازک غرورم حس می کنم....
در شانزدهمین تابستان زندگی ام طعم تلخ توهینی را چشیدم که هیچ گاه نخواستم به بودنش فکر کنم...
صفتی را برایم بکار بردند که با وجود همه ی احساسات بچگانه و عاشقانه و صادقانه ام نخواستم که
باشم....
از حجب و حیا حرف میزنی و نمی دانی قسمی از این اصل که امر به معروفش می کنی عفت کلامیست که نداری....
با این همه ادعای مردانگیت هنوز نمی دانی که دلشکستن از اصول مردانگی نیست....
ناشناس من هم خدایی دارم به بزرگی آسمان ها و زمین انقدر که ادعایت در بزرگیش گم می شود...........