غریبانه....
به نام او....
نمیدانم کجایی... در دوردست ها... کنار اویی که نداشته هایت را هم پر میکند....
یا کمی نزدیکتر تنها و درفکر نداشته هایت....
یا خیلی نزدیک کنار من.................... ولی.... ولی.... ولی...
میدانم که کم بودم.... کم بودم برای تویی که از سر عالمی زیادی...
نمیدانم چرا برایم شده ای سراب...
حتی لمس دستانت برایم شده توهم تشنگی.... توهم سراب... تو هستی ... نیستی ... نمیدانم...
سرشارم از ناشناخته ها.............. به اندازه ی تمام غریبی تو غریبم غریبه...
سرشارم از تهی.... سرشارم از حسه گنگه دلتنگی............
نمیفهمم... حتی نمیدانم... نام این قسمته غریبانه ام چیست............
چ معصومانه احساسم کنج کلبه حقیرانه این سرنوشت واژگون پوسید.........
غریبانه و معصومانه..... انقدر گریست بر این شعر تلخ ... تا شد هیچ تا شد فنا تا شد نابود............